داستان واقعی یک جاسوس زن کرهای
نویسنده: کیم هیون هی
مترجم: فرشاد رضایی
فصل اول: وقتی به میلیونها کودکی که هر سال در کره شمالی به دنیا میآیند و همچنین به تمام کودکانی که در چهل سال گذشته و بعد از آزادی از ژاپن به دنیا آمدهاند فکر میکنم، خشم تمام وجودم را میگیرد……
فصل دوم: وقتی با ماشین از میان زاغههای پیونگ یانگ میگذشتیم موجی از غرور من را فرا گرفت. هر وقت از کنار کودکان رد میشدیم همهشان مانند پیشاهنگان به ما سلام نظامی میدادند……
فصل سوم: آخر همان هفته، ما را به کالج نظامی کومسونگ منتقل کردند و آموزشمان بصورت جدی آغاز شد. حتی دوران خدمت سختگیرانه من در ارتش هم نمیتوانست برای چیزی که در آنجا دیدم آمادهام کند……
فصل چهارم: بعد از سه سال حضور در کمپ باید امتحانی میدادم که معروف بود به آزمون نهایی و این آزمون برای ارزیابی آنچه تا آن زمان آموخته بودیم انجام میگرفت…..
فصل دهم: کمتر از صد متر آن طرفتر روی باند فرودگاه نشسته بود: پرواز 858 هواپیمایی کره جنوبی. از پنجره بزرگ فرودگاه بهش خیره شده بودم و در همان حال که کارکنان فرودگاه کارهای تعمیر و پشتیبانی شان را انجام میدادند هواپیما را نگاه میکردم……
فصل پانزدهم: خالی شدم. بعد از اعتراقم تنها توانستم بهت زده روی تختم دراز بکشم. از لحاظ جسمی و روحی تحلیل رفته بودم. با اعتراقی که کردم بار دنیا از روی دوشم برداشته شد ولی حالا در خلاء به سر میبردم و هیچ سمت و سویی برای خودم نمیدیدم……
فصل هجدهم: مثل صبح سپیدی که بعد از شبی تاریک و دراز فرا میرسد، این هم صبح عمر من بود. حالا به اتاقی جدید و پنجره دار آمده بودم و نور خورشید صبح محشر بود…….
این اولین کتابی بود که در مورد کره شمالی خوندم. متن منسجم و پر کشش بود. ترجمه خیلی خوبی داشت و تایپش هم عالی بود. نقطه گذاری و دیگر علائم هم رعایت شده بود.
به اینها هم سری بزن
کتاب “دوزخ”
کتاب “شاهراه تأثیرگذاری”