نویسنده: عایشه کولین
مترجم: سمیرا توسلی
آنکارا 1941: مجید آن روز صبح قبل از رفتن به صبیحه گفته بود که دیر به خانه برمیگردد. با این حال، وقتی ساعت از هشت شب گذشت، عذاب وجدان گرفت. با عذرخواهی از اتاق جلسه بیرون آمد. به دفترش برگشت و با تلفن سیاه رنگ روی میز با آن شمارهگیر پر سر و صدایش شماره خانه را گرفت.
مارسی: سلوا روزنامه میخواند که چشمش به خبر ترسناکی افتاد. دولت ویشی اعلام کرده بود که تمام یهودیان باید مشخصات خود و افراد وابستهشان را در دفاتر رسمی ثبت کنند. کسانی که اقدام نکنند مجازات شده و به اردوهای کار اجباری فرستاده میشوند. لیستی از کسانی که تخطی کرده و قرار بود به اردوگاه فرستاده شوند، هم چاپ شده بود.
پاریس: تارک آریجا از وقتی پایش به پاریس رسیده بود در یک هتل ارزان قیمت زندگی میکرد. حالا که با دو چمدان در تاکسی نشسته و به سمت آپارتمان جدیدش میرفت خوشحال بود. از آن اتاق کوچک سلول مانند که فقط یک تخت، پاتختی و کمد لباس بود خلاص میشد.
این اولین کتاب در مورد کشور ترکیه بود که میخوندم. فکر نمیکردم منو جذب کنه ولی داستان پر کششی داشت. فکر نمیکردم در طول جنگ جهانی یهودیهای ترکیه هم دچار مشکل شده باشند. توصیه میکنم این کتاب رو بخونید.