به وب سایت
زهرا محقق طوسی
خوش آمدید

نویسنده: روث ور

مترجم: شادی حامدی آزاد

فصل 1: درد دارد. همه چیز درد دارد. نور توی چشمهایم. درد توی سرم. بوی گند خون توی بینی‌ام پیچیده است و دستانم از خون چسبناکند.

فصل 2: به محض اینکه بیدار شدم، می‌دانستم که آن روز، روز دویدن در پارک است، روز طولانی‌ترین مسیری که می‌دوم، تقریباً پانزده کیلومتر، در مجموع.

فصل 10: تام شاتش را سر کشید و دوباره پر کرد. بعد روی مبل ولو شد و دستش را روی چشمهایش گذاشت. ای داد، الان دارم تاوان جوانی برباد رفته‌ام می‌دم. اتاق داره دور سرم می‌چرخه. کلر از روی مبل گفت:نوبت توئه، لی. صورتش گل انداخته بود و موهای طلاییش روی شانه‌هایش ریخته بود.

فصل 15: وقتی من و نینا رفتیم پایین، فلو گریه را بس کرده و سر و صورتش را شسته بود و داشت نان تست با مربا می‌خورد. ظاهراً قصد داشت وانمود کند هیچ اتفاقی نیفتاده است.

فصل 20: خوب نخوابیدم. نینا تقریباً بلافاصله خوابش برد، مثل بابالنگ‌دراز برنزه‌ای پهن شده بود روی تخت و خروپف می‌کرد.

فصل 25: شاید نیم ساعت گذشته که دوباره کسی بتندی به در می‌زند و پرستاری با عجله وارد می‌شود. یک دقیقه فکر می‌کنم وقت شام است و شکمم سر و صدا می‌کند و می‌چرخد.

فصل 30: هواییکه توی صورتم می‌خورد سرد است و کاملاً حس می‌کنم گم شده‌ام. اینجا کاملاً برایم غریبه است و ناگهان و به طرزی گزنده، می‌فهمم وقتی مرا به اینجا آورده‌اند بیهوش بوده‌ام.

فصل36 و آخر: خانه. کلمه‌ای به این کوچکی. با این حال، وقتی در آپارتمان کوچکم را پشت سرم می‌بندم و قفلش می‌کنم جریانی از آسودگی را درون خودم حس میکنم که بزرگتر از آن به نظر می‌رسد که در همین چهار حرف جا داشته باشد.

فصلهای اول کتاب یه کم برام کسل کننده بود ولی بعد جذاب و پرکشش شد. ترجمه خوبی هم داشت. من به این کتاب از 20 نمره 18 میدم.

 

این مطلب را برای دوستانتان ارسال کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شاید برایتان مفید باشد